عاشقانه 1
سرم به اندازه ی تمام استامینوفن های دنیا درد می کند
و علف ها در سبز شدن معنی پیدا می کنند
کوه ها با قله ها
و دریاها با موجها زندگی پیدا می کنند
وانسان ها
همه ي انسان ها
با
بر من که می دانم ناتوانم رحم کن
باشد که خانه ای نداشته باشم
باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم
اما نباشد، هرگز نباشد
که در قلبم عشق نباشد
ذهنم احتیاج به پا شویه دارد
تنهایی هایم آنقدر مفرطند که از چشمانم سر ریز می کنند
در اتاقی به مرز نداشته هایم
قدم می زنم
و بی جهت خطی به دیوار می کشم
و می اندیشم ......
که چند خط چین دیگر تا صبحِ روزِ مبادا مانده است
www . night Skin . ir |